امسال، چند روز قبل از شروع ایام محرّم،
دوستانِ «سایت تبیان» با حقیر تماس گرفتند و «قول» گرفتند تا برای روزِ عاشورا کاغذی
سیاهه کنم و متنی در اختیار آن عزیزانِ بهتر از جان قرار دهم.
اما طبق معمول، روز عاشورا رسید و برنامههای
ناتمامِ این حقیر، اجازهی نوشتنِ حتّی یک خط را هم نداد و از دوستان، غَضَبی فرو
خورده ماند و از من، عرقِ شرمی بی سر و صدا. یا بگو ذغالی بیتوفیق و روسیاه!
در آن ایام پر اندوهِ سالارِ شهیدان،
هر شب، مسیری طولانی و پیچواپیچ را طی میکردم تا به روستائی آرام، پشتِ انبوهی
کوه برسم و برای دلهای تشنهی «حسینبنعلی»، دو سه حرفِ عشق بگویم!
سکوتِ سنگینِ آن جادهی بیتردّد، مرا
غرقِ خود میکرد. سعی میکردم هرچه بیشتر از آن برهوتِ ترسناک و آرام، لذت ببرم!
گاه آرزو میکردم، آن پیچها هیچگاه به پایان نمیرسید و من برای همیشه میچرخیدم
و میرفتم! میپیچیدم و میرفتم. آنقدر که به بینهایت برسم! نهایتی در آن دوردستها
به بلندای همان حسین بن علی ـ که سلام خدا بر او بادـ .
یکی از شبها، نمیدانم چه شد که یادِ
یکی از دوستانِ دورانِ گرمابه و گلستان افتادم. دوستی که هزارها فرسنگ از من جدا
افتاده بود و یادم افتاد از روزهای آغاز جدائیمان. که من به حوزۀ علمیه شدم و او
به دانشکدهی فنی مهندسی. بعد هم بورسیه شد و کانادا و تورنتو. اینگونه شد که آن رفیق
قدیمی، به جای «گرمابه»ی سرِ کوچه، «گلستان»های ساحلیِ آنتاریو را انتخاب کرد!
اما «گلستان» هیچگاه او را از یادِ
«گرمابه» جدا نکرد. برای همین، گفتم بگذار زنگی بزنم و «عزاداری قبول»ی بگویم:
- سلام دکتر!
- علیکم السلام
حجّت الإسلام!
- آقا یعنی اگه
ما صدسال در این بیابونهای تاریک لواسون، تلف هم بشیم؛ تو خبری
از ما نخواهی گرفت!
- سیدجان بهخدا
تحقیقات و سخنرانیهام وقتِ نفس کشیدن نمیذاره. همین الان وسط سمینار هستم!
گفتم: «الآن میتونی صحبت کنی؟»
گفت: «بله
آفکُرس! چند دقیقهای تا سخنرانیِ من مانده. در خدمتم.»
گفتم: «هیچی محمدجان، میخواستم
بپرسم امسال هم توانستی برای سید الشهداء کاری بکنی یا نه؟!»
آهی کشید و گفت:
- من که هیچوقت
نتوانستهام کاری که باید و شاید برای حضرت بکنم. اما امسال خدای متعال توفیق داد
دوباره بتوانم در کنارِ جریانِ بسیار زیبا و منطقیِ «Who is
Hussain?» حضور داشته باشم و از امام حسین برای مردمِ
این سامان بگویم.
امسال هم شیعههای
اینجا، ـ حتی غیر ایرانی ـ در برخی بزنگاههای مهمِ شهر حضور داشتند و این کار را
انجام میدادند. خودِ ما، ورودیِ کتابخانهی دانشگاه فنیمهندسیِ تورنتو که مکانِ
بسیار پر رفت و آمدی هم هست؛ چند پلاکارد بزرگ زده بودیم که روی یکی، جملهای از
مهاتما گاندی برای سالارِ شهیدان نوشته شده بود؛ روی دیگری جملهای از جرج جرداق،
جلبِ نظر میکرد و همینطور... .
دخترپسرهای
دانشجو، بعد از خواندنِ نوشتهها، جلوتر میآمدند و با لبخندِ ملیحِ ما روبرو میشدند.
شاخه گلی، تقدیمشان میکردیم که روی ساقهاش تَگی نصب شده بود با عنوانِ:
«?Who is Hussain»
و آنها که
معمولاً خیلی به گل علاقه دارند؛ با خواندن این جمله، دقیقاً همان را میپرسیدند
که: «حسین کیست؟» ما هم پاسخ میدادیم: «حسین یک هیومَنیتهرِیَن است. یک آزاده.
یک Social activist. یک اصلاحگرِ اجتماع و مردم.
گفتم: «دقیقاً درسته! خودِ امام حسین
علیهالسلام هم، خود را اصلاحگر معرفی فرمود.»
با تعجب پرسید: «واقعاً؟! کجا؟» گفتم:
«موقعی که با خانوادهاش در اوج غربت، مدینه را ترک میفرمود؛ در وصیتنامهای
برای برادرش محمد حَنفیّه نوشت: إنّما خرجتُ لِطلب الإصلاحِ فی اُمّت جدّی محمد...
من برای ظلم و فساد و خوشگذرانی خروج نکردم؛ بلکه فقط میخواستم امت جدّم را اصلاح
کنم... .
- خوب! بقیهشو بگو.
گفت: «بله. وقتی از
امام حسین میپرسیدند؛ با این جمله شروع میکردیم:
«Hussain gave everything he had… .»
حسین کسی بود
که همه چیزش را داد. به پای اعتقادش. به قیمت اصلاح جامعهاش. از آن روز تا هر روز.
و این جملات، بر
دوششان سنگینی میکرد و عجیب، آنها را تحت تأثیر قرار میداد.
غیر از چند
نفری که از همان ابتدا با همان بیاعتنائیِ مخصوصِ کشورهای توسعهیافته رد شده
بودند؛ بقیه میایستادند و گاه قطراتی اشک از گونههایشان فرو میغلطید و با تعجب
میگفتند: «همه چیزش را داد؟! در دنیائی که همه سگدو میزنند برای به دست آوردنِ
همه چیز؟!»
بله سید! در
کشورهائی که رُنسانس، برای همیشه لکّهی ننگی در ارتباط آنها با خدا ایجاد کرد؛ و
اکنون یکی از مراکز مهم منافقین شده است؛ جوانها جملاتی را شنیدند که قبلتر
نشنیده بودند. در همین تورنتوی ما، دویست هزار ایرانی زندگی میکنند که شاید هزار
نفرش هم اهل مسجد ـ یا حتی کلیسا! ـ نباشند و برخیشان هر سال سعی میکنند با
مراسم پایکوبی، در هیئاتِ عاشورائی اغتشاش ایجاد کنند!
شاید باورت
نشود ولی یکبار در آغازِ یکی از سخنرانیهایم «بسم الله» گفتم و همین مطلب،
برای خودش داستانی شد که نگو و بپرس!
به همهی این
مشکلات، تبلیغات سهمگینِ ضدّ اسلامی در رسانهها را هم اضافه کن که به نامِ «داعش»
به خوردِ مردم اینجائی داده میشود!
در این شرائط
بود که ما، نامی از امام حسین علیهالسلام بردیم و چهقدر دلها در آن ظلمتکدۀ
غرب به آن حضرت گره خورد. و چقدر آدم ها سایتِ www.WhoisHussain.org را خواندند و به سال 61 هجری و آن
دشتِ تشنه پر کشیدند.
چند سال پیش، اتفاقی
به مراتب زیباتر هم افتاد. در یکی از شهرهای پیشرفتهترین کشور دنیا یعنی ایالات
متحده، آب آشامیدنی دچار مشکل شد! شهری به نام «کلینت» در ایالتِ میشیگان.
این مشکل، روز
به روز وخیمتر شد و به جائی رسید که مردم، دسته دسته شهر را ترک میگفتند.
آنجا هم
عاشقانِ حسین، دست به کار شدند و موجی بلند ایجاد کردند!
آنها از
بودجهای که در گروهِ «Who is Hussain?» در
اختیار داشتند؛ چندین تریلی بطریهای آب آشامیدنی تهیه کردند و بین مردم توزیع
کردند. بطریهائی که باز هم همین جمله رویش نوشته شده بود.
و همه بعد از
گرفتن بطریها همان سؤال همیشگی را میپرسیدندکه: «این حسین کیست؟ این حسین مگر چه
کرده است که اینگونه اعماق دلِ خود را به او بخشیده اید؟ داستانِ حسینِ شما، با کدامین
آب و تشنگی گره خورده است؟!»
والسلام
17محرم 1438 قمری
بسیار بسیار زیبا