پیامبرِ خدا ـ سلام بر او و اهل بیتش ـ در سفر بود. در همان روزها دختر پیامبر از دختر زیبائی که در شکم داشت فارغ شد. حضرت حسین ـ سلام خدا بر اوـ به سوی پدر دوید و مژدهی آمدنش را داد. با دنیا آمدنش، جرقهای از شادی خانه را گرفت. اشک در صورتِ حضرت علیّ مرتضا حلقه زد. امام حسین ـ سلامِ خدا بر اوـ نگاهی به پدر کرد و بهتزده پرسید: «پدر، چرا اینگونهاید؟» فرمود: «فرزندم! به زودی پردهها از جلوی چشمان تو هم کنار خواهد رفت!»
آن روز، عَقیلهُ النّساء پا بر این گیتی گذاشته بود. یعنی خرمندِ بانوان! سِرّ أبیها آمده بود. یعنی راز و رازدارِ پدرش علی! سُلالهُ الوِلایه آمده بود. یعنی افشرده و چکیدهی ولایت. فرزندِ سخنوری! غمخوارِ امام مجتبی. خورشید منظومهی شکوه. پرده نشینِ پاکی. آیهای از آیات خدا.
عمری زینب را با این القاب صدا زدند.
بی بیِ دو عالم، به امیر مؤمنان فرمود: «علی جان! پدرم در سفرند. میفرمائی نام دخترمان را چه بگذاریم؟»