والله لا اذوق الماء و سیدی الحسین عطشانا... به
خدا که من لب به آب نمیزنم وقتی که محبوبم؛ حسین تشنه است.
سر اسب را به سمت خشکی
بر میگرداند. اکنون دیگر او تشنه آب نیست. تشنه دیدار کسی است که
تصویرش را در آب دیده است و انگار او نه مشک که آب حیات عالم را با خود حمل میکند.
هیچکس پیش رو نیست سکوتی مرموز و سرشار از التهاب
بر فضای نخلستان سایه افکنده است. چندهزار چشم از پشت نخلها سوار را میپاید اما
هیچکس جلو نمیآید. سکوت آنقدر سنگین است که حتی صدای نفس اسبها به گوش میرسد و
گاهی صدای پابهپا شدن ناخواسته اسبها بر صفحه این سکوت خراش میاندازد. پیداست
که از جنین این سکوت، طفل طوفانی در شرف تولد است...
شریعه فرات، پشت سر است و چند هزار سوار
دشمن، پیش رو... اکنون همه قوای دشمن، معطوف آب و عباس است همه خواست و تلاش دشمن،
نرسیدن آب به جبهه حسین است.