به زحمت خودم رو به قطار
رساندم و سوار شدم. زحمت نه از این بابت که دیر رسیده باشم یا در آخرین لحظات؛
زحمت از بابت گرمای طاقتسوزی که زیر آفتاب خشمگین ظهر تابستان، شیره جانم را میمکید!
همسفری ها هم متوجّه چکچک عرقهای پیشانیام شده بودند و دستمالی تعارف کردند.
نمیدانم چرا احساس کردم یکی از آنها، از حضور من خیلی خوشحال نیست! به هر حال،
ساعتی بعد به انگیزهی مطالعه ـ نه شکم ـ به رستوران قطار
رفتم. عبایم را گوشه میز تا کردم و کتابی باز کردم. حقیر، سفرهای زیادی با قطار
داشته ام و تا کنون، دوستان زیاد و البته متفاوتی نصیبم کرده است که یکی از آنها، در ادامه از
نظرتان خواهد گذشت.
هنوز مدت زیادی از
مطالعهام نگذشته بود که همان همکوپهایِ ناراحت، که اتفاقاً خیلی هم بداخلاق و
عبوس به نظر میرسید؛ وارد رستوران شد! پیدا بود که دنبال جائی برای نشستن میگردد.
چون رستوران شلوغ بود، دست به دامن مسئول رستوران شد. جناب مسئول هم میز مرا نشانش
داد: «جلوی حاج آقا جا هست!»
روبرویم نشست. سلامی خشک بینمان رد و بدل شد و به مطالعه ادامه
دادم. فوراً برای خودش درخواست چای داد. چایش را که نوشید، زیر چشمی او را پائیدم.
کاغذی جلویش گذاشته بود و خودکار در دست میچرخاند، که چه بنویسد؟! به قیافه اش
نمیآمد اهل ذوق و قلم باشد! ـ و من، غافل از اینکه برای صدمین بار، از روی قیافه کسی،
او را به غلط، قضاوت کرده ام ـ سر بالا آوردم و بی مقدمه پرسیدم: «می بخشید، شما
نویسنده اید؟» پاسخ داد: «نه. فقط میخواهم برای زنم شعری بگویم!» چشمانم گرد شد
و از این جواب هردو به خنده افتادیم. گفتم: «به به! خوش بهحالِ خانمتان! حتماً
فرهنگی هستید؟!» گفت: «نه! طراح شهرسازی هستم. آن هم در بُعد کلان!» وقتی بیشتر
توضیح خواستم، ادامه داد: «ما، یک شهر را، با دیدِ کلان و با سائر مؤلفههایی که
یک شهر، به آن نیاز دارد؛ طراحی میکنیم. در حقیقت، ما یک شهر را از بالا میبینیم
و کلّیات را رسم میکنیم. حاصل فکر و نقشه ما را هم، مهندسین شهرسازی و شهرداری
پیاده میکنند. جزئیاتِ خیلی ریز، برای ما مهم نیست. مثلاً اینکه بلوک فلان خیابان
چه رنگی است یا چه اندازهای است؛ برای ما اهمّیّتی ندارد. ما فقط میدانیم فلان
خیابان، از کجا باید رد شود و کنار آن چه امکاناتی موجود است.»
موضوع، مرتّب داشت برایم
جالبتر میشد. با اشتیاق پرسیدم: «آیا در طراحی
شهرها، از متون اسلامی هم ایده میگیرید؟» پاسخ داد: «نه! غیر از چند شهر
اسلامی ـ آن هم به مقداری مختصرـ از الگوی اسلامی تبعیت نکردهایم. ما الگوی
خودمان را داریم که مبنای آن غربی است و در هر چشم انداز شهریِ جدید، باید آنرا،
مو به مو اجرا کنیم.»
گفتم: «به عنوان مثال،
در الگوی اسلامی، خانهها نباید به هم اشراف داشته باشند. امروز، غربیها به این
نتیجه رسیدهاند که حتی طراحی درونِ خانه هم، باید به دو بخش «خصوصی» و «عمومی»
تقسیم شود! ولی در الگوئی که امروزه در میان ما رواج دارد، مسئلهی حجاب و حریم زن
خانه، چندان اهمیتی ندارد.»
گفت: «دقیقاً! اتفاقاً
در یک پروژه مشترک با یکی از مسئولین شهرداری تهران که اتفاقاً روحانی نیز بود،
قرار شد شهرکی را طراحی کنیم که کاملاً بر اساس موازین اسلام باشد. ایشان از
روایات و متون اسلامی، تمام مؤلفههای یک «شهر اسلامی» را استخراج کرده بود و این
اطلاعات، کمک زیادی به گروه طراحی کرد.»گفتم: «خوب! در آن شهرک
اسلامی، چه چیزهائی را رعایت کردید؟»
گفت: «بر اساس اطلاعاتی
که جناب مهدوی، از خصوصیات یک شهر اسلامی در اختیارمان گذاشت، متوجه شدم که یکی از
مهمترین مسائل در شهر اسلامی، رعایت حدود خانهها و عدم اشراف آنها به همدیگر
است. ما کاری کردیم که پنجرهی هر خانه با
خانه دیگر 1000 متر فاصله داشته باشد. از این فاصله، با چشم غیر مسلّح، جزئیات
خانه روبرو قابل رؤیت نیست. شهری که ما رسم کردیم، به صورت محلّه محلّه طراحی شده
است. هر محله ساختمانی 20 طبقه دارد و دارای یک مدرسه ابتدائی، یک آتش نشانی و یک
درمان گاه است. امکانات هر محله، به گونه ای است که افراد آن، لازم نیست برای رفع
نیازهای خود، به داخل محله دیگر بروند و این باعث انسجام و همدلی بیشتر ساکنین
آن میشود. فرهنگ «محلهنشینی» گسترش مییابد و همسایهها از هم خبر دارند.
همانطور که میدانید هر
شهری یک «مرکز» دارد که تقریباً شلوغترین مکان آن شهر است. مثلاً محوریت مشهد،
حرم مطهر است؛ یا محور تهران تقریباً منطقه بازار. ما هم محوریّت این شهر را «مسجد»
قرار دادیم. هر چند محله (یا بلوک) با یک مسجد بسیار زیبا به هم متصل می شوند و
دور تا دور مسجد، بازاری سرپوشیده قرار دارد. نمازگزاران، بعد از ادای فریضه دینی،
خرید خود را هم انجام می دهند و به آغوش خانواده برمیگردند.»
زیر لب، این آیه را خواندم:
«فإذا قُضِیَت الصَّلاه فانتَشِروا فی الأرضِ وإبتَغُوا من فَضلِ الله[1].»
و او ادامه داد: «خیابانهای
شهر، همهی مساجد را به مسجد جامع شهر منتهی میکند. تا شعاع 24 کیلومتری، هیچ
مسجد جامع دیگری وجود ندارد.[2]
در این شهر، کودکان میتوانند با حداکثر 15 دقیقه پیاده روی، به نزدیکترین مهد
کودک برسند و در طول مسیر لازم نیست از عرض خیابانی رد شوند. هر 1000 متر یک
دبیرستان وجود دارد و هر چند محله، یک دانشگاه و یک بیمارستان. در این شهرک، حتی
استادیوم و ترمینال پیشبینی شدهاست!
دور تا دور شهر، کمربند
سرسبزی تدارک دیده شده و در جای جای آن، فضاهای سبز با امکانات ورزشی سالم وجود
دارد. چنین شهری با این امکانات میتواند 2 میلیون نفر را در خود جای دهد!گفتم : «این نقشه، همهجا
قابل اجراست؟»گفت: «کلّیّت آن، همه جا
همین است. ولی با توجه به شرائط محیطی، نوع خاک، جهت باد و سائر مؤلفهها گاه،
تغییراتی در برخی قسمتها داده میشود.»قطار سرعت خود را کم
کرد. بیرون، تاریک تاریک بود و قطار برای نماز توقف می کرد. در مسیر مسجد ایستگاه،
به «آقای مهندس» گفتم: «به نظرم در این نقشه همه چیز سر جایش بود، جز یک قسمت!»با تعجب پرسید: «کجا؟!»
گفتم: «نظر اسلام این است که خانهها یک طبقه ساخته شود و اگر روایات این باب صحیح
باشد، هر خانه نباید بیش از 7 زراع (4 متر) ارتفاع داشته باشد؛ در حالیکه
آپارتمانهای شما 20 طبقه (60متر) ارتفاع داشت! شما که محدودیتی برای فضا نداشتید.»گفت: «بله. خودم هم به
این فکر افتاده بودم. ما میتوانستیم خانهها را کمی متراکمتر ولی با طبقات کمتر
و حتی تک طبقه طراحی کنیم. در خیلی کشورها، بافت شهری اینگونه است.»
من هم اضافه کردم: «بله.
خیلی از مردم دوست دارند خانه شان ـ هرچند کوچک ـ حیاط داشته باشد و این، اختصاصی
به یک قوم یا فرهنگ خاص ندارد. بنده، موجی از خانه های حیاط دار را، در کانادا و
خیلی از شهرهای غربی دیده ام؛ و این طبیعی است. خانه اگر حیاط داشته باشد، اعصاب و
روان ساکنین آن هم آرامتر است. شما می توانید هر
متراژی را که برای حیاط خانهها در نظر میگیرید، از بیمارستانها کم کنید و حتی
از فضاهای سبز. چرا که به هر حال هر خانواده مسلمان ترجیح میدهد در حیاط
خود تفریح کند تا در حیاط مشترک!»
نیمه شب بود که قطار به
مقصد رسید. جناب مهندس ـ به گرمی ـ از من خداحافظی کرد و دور شد و من، تا مدتی،
همین جور ایستاده، او را دنبال کردم. وبا لبخندی پرمهر، آن نگاه اول عبوسش را مرور
میکردم!
خداحافظ آقای مهندس!
1. خداوند در این آیهی سوره جمعه می فرماید: «وقتی نماز تمام شد، در زمین پخش شوید و
از الطاف خدا استفاده کنید.»
2. رعایت این فاصله، از دستورات دین مبین اسلام
است. برای اینکه مساجد جامع، اثر یکدیگر را خنثی نکنند.